تــــــــــــرنم یک تــــــــــــــرانه

 بِشَود یآ نـﮧ روزﮮ مـﮯ رسُد

کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛ بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد

برآی نِگآه کَردَنمـــ כֿـَندیدنمـــ اَذیتـــ کردَنمــــ برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کنارَم دآشتی 

کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 27 اسفند 1391 | 13:52 | سارا جون |

 مکالمه ی من و مغازه دار:

 
من-ماژیک دارین؟
 
-چه رنگی میخواین؟
 
-مشکی.
 
-نداریم.
 
-آبی.
 
-نداریم.
 
-قرمز.
 
-نداریم.
 
-میشه بگین چه رنگی دارین؟
 
-اصلا ماژیک نداریم!!
 
کدهای عکس و تصویر
+ شنبه 26 اسفند 1391 | 20:27 | سارا جون |

 یه وقتا میخوام بی خیال همه چی بشم و برم یکی بزنم زیر گوشش و بهش بگم :


چه مرگت بود وقتی با من بودی اینهمه غصه می خوردی؟ نیشتو ببند که بدجور رو اعصابه


کدهای عکس و تصویر
+ شنبه 26 اسفند 1391 | 13:42 | سارا جون |

خريد شوهر یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این
مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند. روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا
شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند. در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.” دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟” پس به طبقه ی بالایی رفتند… در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.” دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟” طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.” 

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

آنجا نوشته بود: “این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
------------ --------- --------- -------

 
 
کدهای عکس و تصویر
+ جمعه 25 اسفند 1391 | 12:56 | سارا جون |

 

 ياد دوست ازسر خويش گذركرده ،سوى يار شدم آرزوى خم گيسوى تو خم كرد قدم ياد روزى كه به عشق تو گرفتار شدم باز انگشت نماى سر بازار شدم طُرفه روزى كه شبش با تو به پايان بردم از پى حسرت آن مونس خمّار شدم با كه گويم كه دل از دورى جانان چه كشيد طاقت از دست برون شد كه چنين زار شدم يار در ميكده ، بايد سخن دوست شنيــد طوطى باغ چه داند ، برِ دلدار شدم آن طرب را كه ز بيمارى چشمت ديدم فارغ از كوْن و مكان گشتم و بيمار شدم 

کدهای عکس و تصویر
+ جمعه 25 اسفند 1391 | 12:10 | سارا جون |

 مرسی منو میبوسی اگه نبوسی خیلی لوسی نگی به کسی خیلی نفسی 

                                                               ********

نگاهم با نگاهت کرد برخورد خدا مرگت بده حالم بهم خورد

                                                               *********

میدونی چرا معرفت ها کم شده چون همش در تو جمع شده

                                                               ********

گلی گم کرده ام در باغ هستی خودت را لوس نکن اون گل تو نیستی 

                                                              ********


 

 

کدهای عکس و تصویر
+ پنج شنبه 24 اسفند 1391 | 21:9 | سارا جون |

دیشب اینترنتم قطع شد رفتم یه ذره با خانواده نشستم و باهاشون آشنا شدم !

به نظر آدماى خوبى میان …

 
کدهای عکس و تصویر
+ پنج شنبه 24 اسفند 1391 | 20:50 | سارا جون |

 اول مهر شغل پدر‌ها را نپرسند ؛ وقتی هنوز احترام به همه‌ی شغل ها را و افتخار به همه‌ی پدر‌ها را یاد دانش آموزانشان نداده‌اند

! حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم می‌خورد ، بماند


کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 23 اسفند 1391 | 13:31 | سارا جون |

سلام خوبید؟؟؟

چند روز پیش مشهد برف اومد خیلی زیاد بود تازه یه خوبی دیگشاین بود که ما روشنبه تاطیل کردن 

ولی امروز رفتیم مدرسه 

راستی کیا دوم راهنمایی هستن ؟؟؟؟؟ 

کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:29 | سارا جون |

 

کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:20 | سارا جون |

 با کسی که دوستش دارید…

فیلم نبینید..

نخوابید..

آهنگ گوش ندهید..

کتاب نخوانید..

و کلا خاطره نسازید !!!…

وقت نبودنش می فهمید که چه میگویم.....
 
کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:20 | سارا جون |

 حآلِ دِلَــم خوبــــ اَستــــ 

آرامـــــ ...
 
گوشـﮧ اےِ نِشـــستـﮧ و رويآهآيـَشــ
 
رآ بـــﮧ خـآڪـــ مـےِسِــپآرَد...
 
کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:20 | سارا جون |

 دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟!


معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری



که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...دل من ساکن دیوار و دری ،که تو هر روز از آن می گـذری .



دل من ساکن دستان تو بود...دل من گوشه یک باغـچه بـود...که تو هر روز به آن می نگری



راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!

کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:18 | سارا جون |

 امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم..... 


دلم به حال تنهایی خود سوخت.....

در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را......

به دست اشکهایم می سپارم .....

تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند......

میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم.....

نه به آن مفتی که تو خریدی ......

به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!! 
 
کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:16 | سارا جون |

 ساعت ۱۱ شب تو تختم بودم می خواستم بخوابم. بابام اومده چراغ هارو روشن کرده میگه: می خوای بخوابی؟ میگم:

آره. میگه: مسواک زدی؟ میگم: آره. میگه: پس چراغو خاموش کنم. میگم: آره. میگه: خاک تو سرت! ۳ تا پ ن پ رو از

دست دادی فردا نهار بی نهار! من 


کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 20 اسفند 1391 | 14:15 | سارا جون |

 خسته ام ...

 
 
خسته از این...
 
 
چرا باید جایگاه ما تو این دنیا از بعضی ها بالاتر
 
 
و از خیلی ها پایین تر باشه ...
 
 
تا حالا شده این سوال رو از خودت بپرسی
 
 
که واقعا کی هستی
 
 
به خودت نگاه کن از درون خودت از خدای خودت بپرس
 
 
که کی هستی
 
 
برای چه آفریده شدی
 
 
چرا اینجایی
 
 
به کارهایی که کردی
 
 
به گناهایی که انجام دادی
 
 
توی آیینه به خودت نگاه کن
 
 
و این جمله رو مدام ازخودت بپرس که کی هستی ...
 
کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 16 اسفند 1391 | 15:10 | سارا جون |

 دوش آن رشته های یاس که بود


خفته بر سینه ی دل انگیزت

 راست گفتی که آرزوی من است

 که چنان گشته گردن آویزت

***

با چه لبخندهای ناز آلود

 با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز

باز کردی ز گردن و دادی 


 به من آن یاس های عطر آمیز

***

بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش

دلم از دست رفت و مست شدم 


آن چنانش به شوق بوییدم 


که به بوی خوشش ز دست شدم

***

دوش تا وقت ِ بامداد مرا 
 
گل ِ تو در کنار ِ بالین بود 

 
در بر ِ من بخفت و عطر افشاند 


 بسترم تا به صبح مشکین بود...

***

 به شگفت آمدم که این همه بوی 

ز گلی این چنین عجب باشد 


حیرتم زد که راز ِ این گل چیست 


که چنینم از آن طرب باشد...

***

 آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !

 راز ِ این بوی مستی آمیزت 

 کاندر آن رشته بود پیچیده 

 
تاری از گیسوی دلاویزت ...

هوشنگ ابتهاج



 

 

 

 

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 15 اسفند 1391 | 17:42 | سارا جون |

 ببار ای بارون ، ببار !


با دلم گریه كن ، خون ببار


در شبای تیره چون زلف یار


بهر لیلی چو مجنون ببار...


***

دلا خون شو و خون ببار !


بر كوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار


به داغ عاشقای بی مزار ...


***

ببار ای ابر بهار !

با دلم به هوای زلف یار


داد و بیداد از این روزگار


ماهُ دادن به شبهای تار...


***

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه كن ، خون ببار ...

محمد علی معلم


 

 

 

 

 

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 15 اسفند 1391 | 17:42 | سارا جون |

 در این بازار اگر سودیست ،


با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان

به درویشی و خرسندی ... 

حافظ

 

 

 

 

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 15 اسفند 1391 | 17:41 | سارا جون |

ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست
در گوشه ای بمیر که این راه ، راه توست

این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو، تنها پناه توست

باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار
تا بنگری که چشم همه عذرخواه توست


در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه توست ...

فریدون مشیری
 


 

 

 

 

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 15 اسفند 1391 | 17:39 | سارا جون |

 

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

 

الو ... الو... سلام

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

 

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

 

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست

 

نداشته باشه؟

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

 

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

 

بلند بلند گریه کرد وگفت:

 

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

 

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 

فراموشت کنم؟

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
 

 
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
 
 

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
 
 

مگه ما باهم دوست نیستیم؟
 
 

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
 

 
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

 
 
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
 

 
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
 
 

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
 
 

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
 
 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
 

 
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
 
 

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.
 

 

کدهای عکس و تصویر
+ دو شنبه 14 اسفند 1391 | 14:30 | سارا جون |

 

کدهای عکس و تصویر
+ دو شنبه 14 اسفند 1391 | 14:30 | سارا جون |

 

 
 
 
خانه ام
 
صدای پای توست
 
و دست هایت
 
سرپناه من از طوفان ها
 
حضورت خانه ی خوشبختی است
 
و قلب من
 
همیشه پیش توست
 
آن جا که عشق
 
سر راهِ باد و باران ها
 
از آغوش تو
 
کلبه ای گرم و شیرین می سازد
 
آن جا که از غوغای عطر تو
 
هوایش شرجی ست
 
و در تمام فصول
 
عشق  می بارد 
 
آغوش تو در خورشید جاری ست
 
بازوانت چهاردیواری امنیّت
 
و چشمانت
 
پنجره ای رو به رؤیاهاست
 
در آغوشم که می گیری
 
درهای دنیا را به رویم می بندی
 
و درهای بهشت را می گشائی
 
قلب من
 
تو را ترک نمی کند 
 
دلم را پهلو به پهلوی تو 
 
در آرامش زانوانت می نشانم
 
و خیالت را با خود همه جا می برم
 
که من
 
خانه به دوشم بی تو...
 
کدهای عکس و تصویر
+ جمعه 11 اسفند 1391 | 12:36 | سارا جون |

 

 

Photo   
کدهای عکس و تصویر
+ پنج شنبه 10 اسفند 1391 | 15:41 | سارا جون |

ادامه ي اين شعر شماييد


مي توانيد باد برويد


باران برگرديد


يا نه


زير شيرواني حلبي همين پنج شنبه


انگشتانتان را زير ناودان بگيريد


و چه آب


و چه آبشار هايي به ظهر مي ريزند


مي توانيد برگ باشيد


باباد بالاي همين ستون به خود بوزيد


حالا ورق خورده ايد


اينجا صفحه ي بعد است


صداي مرا از دهان دختري مي شنويد


که شانه هاي گرد سپيد


و آهي بلند در چشم


دارم؟


نه ندارم


اما آنان که خاطر کتاب را از ته خاک خورده اند


مرا ديده اند


که پروانه اي طلايي


روي لاله هاي گوشم خوابيده بود


و خود را وسط همان آبشار انداختم


که از انگشتان شما مي ريخت


هي رفتم زير آب


آمدم روي آب


رفتم زير آب


آمدم روي آب


و نفس هايم به شکل حباب هايي کوچک


در گودي کف دستتان ترکيد


يکي از شما


شعر را


ادامه نداده است

 
کدهای عکس و تصویر
+ پنج شنبه 10 اسفند 1391 | 10:59 | سارا جون |

 از زخم زبان مردم ناراحت نباش ، اینها همان هایی هستند ،



که به هوای بارانی و زیبا میگویند :



هوا خراب است...
 
کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 9 اسفند 1391 | 14:42 | سارا جون |


 

کدهای عکس و تصویر
+ دو شنبه 7 اسفند 1391 | 14:9 | سارا جون |

 کسی پیدا شد آخر چشممان را آسمانی کرد

 

صمیمانه به یک لبخند با ما مهربانی کرد

وباور کن به پاس آن نگاه آشنایش بود

دلم با نی لبکهایش اگر عمری شبانی کرد

اگر در کوچه های شهر نامش عاقبت گم شد

درآغاز غزلها ،عشق رافاو جاودانی کرد

برای دیدنی دیگر که شاید بی خبر اید

نگاهم اولین لبخندهایش رانشانی کرد

تمام لحظه های من به رنگ تازه ای بودند

خیالم را صدای گام او رنگین کمانیکرد

تمام شعرهای من فدای چشمهایش باد

که از اول به یک لبخند با ما مهربانی کرد


 

کدهای عکس و تصویر
+ یک شنبه 6 اسفند 1391 | 13:37 | سارا جون |

 وقتی ناراحتید از اینكه به چیزی كه می خواستید نرسیدید ، محكم باشید و خوشحال....


خداوند در فكر چیز بهتری برای شماست...
 
کدهای عکس و تصویر
+ شنبه 5 اسفند 1391 | 14:3 | سارا جون |

 

کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 19:20 | سارا جون |

 سلام به همه خوبید دوستان من خیلی خیلی  شما رو دوست دارم اگر شما هم منو دوست

داری و وبلاگمو دوست

دارید حتما نظر بدید چون باعث میشه من بتونم بهتر کار کنم و شما رو خوشحال کنم ممنونم که

منو با نظراتون

همراهی می کنید

کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 18:58 | سارا جون |

وووووووووووووووووییییییییییییییییییی

کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 13:44 | سارا جون |

 من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی/مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی/بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی/بر لنت نام

خدا بود مرا رقصاندی/قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود/تو مرا گشتی و این گمشده را لرزاندی/جمع کن رشته ی

ایمان دلم پاره شده/من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی. 

کدهای عکس و تصویر
+ چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 13:41 | سارا جون |

 این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه  

 از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید...  

 یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ... 

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که   

در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند  

 اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها  را به تاریک خانه دل سپردم  

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه آغاز کردم   

و تو...  

چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ... 

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ...  

اولین مهمان تنهایی هایم بودی... 

روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت  

به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ...  

دلم گرفته بود... 

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... 

به تو تکیه کردم... 

هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در 

 خود مخفی کردم ... 

دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم 

 اما لیاقتش را نداشتم.... 

مدتها بود که به راه های رفته... 

به گذشته های دور خیره شده بودی ... 

من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به   

خون اغشته بود...  

تحمل کردم ... هیچ نگفتم  

چون زندگی به من آموخته بود صبورانه باید جنگید ... 

به من آموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند  

 باید زندگی کرد... 

اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود 

 جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...  

و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم... 

با این همه...   

بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم... 

هیچ کس این چنین سحر آمیز نمی توانست  

مرا ببرد آنجایی که مردمانش  

  با هیچ زندگی می کنند  

به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند

3dgirl.blogfa.com عكس هاي عاشقانه، عكس دوتا عاشق ، عشق بازي، عشق

 

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 1 اسفند 1391 | 15:11 | سارا جون |

اینم بیوگرافی من :

تو بیمارستان به دنیا اومدم

از بچگی بزرگ شدم

چند سال سن دارم 

تو دوران کودکیم بچه بودم

با رفیقام دوست شدم

تو خونمون زندگی میکنم

بعضی شبا که میخوابم خواب میبینم

تا حالا نمردم و... 
کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 1 اسفند 1391 | 15:11 | سارا جون |

 خـــداحافظ نگــو وقتی هنوز درگیر چشماتم

 

خــداحافظ نگــو وقتی تــو هر جا باشی همراتم

 

تـــو  اون گرمای خورشیدی که میری رو به خاموشی

 

نمی دونی چقدر سخته شب سرد فراموشی

 

شبی که کوله بارت رو میون گـریـه مـی­بستی

 

یه احساسی به من مـی­گفت هنوزم عاشقـــم هستی

 

خـــداحافظ نگــو وقتـی هنوز درگیر چشماتم

 

خـــداحافظ نگــو وقتـی تــو هر جا باشی همراتم

 

چـــرا حالت پریشونه

 

چــرا مایوس و دلسردی

 

خــداحافظ نگــو وقتـی هنوزم میشه بــرگردی

 

تــو یادت رفته اون روزا یکی تنــها کست مـی شد

 

خــداحافظ که مـی گفتـی دلا دلواپست می شد


خــداحافظ نگــو.......

کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 1 اسفند 1391 | 15:7 | سارا جون |

  تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام

همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام

حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود

تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام

تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل

رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام

تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام

چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون

اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام

يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو

سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام


کدهای عکس و تصویر
+ سه شنبه 1 اسفند 1391 | 15:7 | سارا جون |

Sara