شعر ،
ردیف وقافیه نمی خواهد !
بوی آغوش تو ،
هر دیوانه ای را
شاعر می کند….!!!!
شعر ، ردیف وقافیه نمی خواهد ! بوی آغوش تو ، هر دیوانه ای را شاعر می کند….!!!! مهره رو نمی شه دس زد، هر کاری کنی تو کیشی پشت ِ این چراغ ِ قرمز، وایسی هم جریمه می شی دره ها احاطه کردن، کوهی رو که روبه روته واسه فتح ِ قله این بار، اولین قدم سقوطه! با دروغ، بهشت نمی شه، دنیایی که برزخیه وعده ها تنوری اما زندگی همش یخیه همه چی همینه تا تو، خودتو نکردی اقرار هیچی هیچ رنگی نداره، زیر ِ سایه های انکار پشت ِ این چراغ ِ قرمز، نه می شه وایسی، نه رد شی پس خود ِ چراغو بشکن، تا رهایی رو بلد شی! توی ِ این بازی ِ بی خود، مهره رو نمی شه دس زد اما یادت باشه با نور، می شه تیرگی رو پس زد دیگه وقتشه زمستون بار و بندیلو ببنده کودک بهاری ما حقشه کمی بخنده بشکن این سکوت ِ تلخو، تا زمونه داده فرصت نشکنی، می شکنه فردا، تو رو با تموم ِ قدرت بازی رو خودت عوض کن، تا زمین نخوردی ساده می تونی برنده باشی ، حتی با چن تا پیاده! دلتنگي ام هر لحظه صد تكرار با خود داشت چشمت ولي جاي مدارا، دار با خود داشت مي خواستم اهلي شود قلبم به دستت حيف... دستان ِ تو سبعيت تاتار با خود داشت عمري به تن كردم ترا و تازه فهميدم پيراهنم در آستينش مار با خود داشت گفتي كه چون شيرم اگر پايش بيفتد، واي... روزش رسيد و چنته ات كفتار با خود داشت آري تمام ادعاهايت دروغين بود مردي ِ تو تنها ادا اطوار با خود داشت ديگر فريب ِ حرفهايت را نخواهم خورد حالا كه عشقت اين همه آزار با خود داشت من مي روم تا مثل آن ديوانه باشم كه مي رفت و تنها در بغل يك تار با خود داشت مي رفت و تنها همدمش يك تار بود اما در سينه اش صدها غزل انگار با خود داشت.... غمهایت را دوست بدار، آنها تنها کسانی هستند که همیشه دوستت دارند! سخت است با غمهای خود آسان بسازی با روزهای پوچ ِ سرگردان بسازی در این غزلهایی که هرگز مرهمت نیست از زخم های کهنه ات درمان بسازی هر شب در انکار خودت باشی و هر صبح با تکه های کفر خود ایمان بسازی دائم در این فکرم که می خواهی چگونه _ از این همه آدم نما، انسان بسازی؟! دیگر از این بدبینی ِ دیرینه سیرم باید مرا از نو - به هر عنوان - بسازی! تنها تویی که می توانی از من ِ تلخ یک قصه ی شیرین ِ جاویدان بسازی. منتظر نقد و نظرات زیباتون هستم. زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم عجب روزگاریه ، دل ماله منه ، تو سینه ی منه ، اما واسه تو می تپه ! خاطره را به دست قلبم می سپارم که با تپش آن هر لحظه به یاد تو باشم از دیده به جای اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق می دید که آهنگ جنون می آید می رفت و دو چشم انتظارم بر راه کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟ با لاله که گفت حال ما را که چنین دل سوخته و غرقه به خون می آید کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع کز صحبت تو ، بوی جنون می آید نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه … همون چند نفری که اطرافمون هستند ، آدم باشند کافیه ! آدمی غرورش را خیلی زیاد ، شاید بیشتر از تمام داشته هایش ، دوست می دارد ! حالا ببین اگر خودش غرورش را به خاطر تو نادیده بگیرد ، چه قدر دوستت دارد ! تا حالا شده بعضی وقتا یهو دیگه دوسِش نداشته باشی ؟! به خودت میگی اصلاً واسه چی دوسِش دارم ؟! مگه کیه ؟! مگه واسم چی کار کرده ؟! مگه چی داره که از همه بهتر باشه ؟! اصلاً من که خیلی از اون بهترم ! . . . . ! بعد به خودت می خندی که اصلاً واسه چی این قدر خودتو اذیت کردی ! بعد یهو یه چیزی یادت میاد ! یه چیز خیلی کوچیک ، یه خاطره ، یه حرف ، یه لبخند ، یه نگاه ، و بعد . . . . همین . . . . همین کافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی که نمی تونی فراموشش کنی ! نمی تونی دوسِش نداشته باشی ! اصلاً نمی خوای که دوسِش نداشته باشی ! آخه همه ی زندگیته خب !! وجودته ! اون موقع است که میفهمی چه قدر دوسِش داری ! - زمان : طولانی می شود ، برای کسانی که غصه دارند ! کوتاه می شود ، برای کسانی که شاد هستند ! دیر می گذرد ، برای کسانی که منتظر هستند ! زود می گذرد ، برای کسانی که عجله دارند ! اما . . . . ابدی می شود ، برای کسانی که عاشق هستند رفیق خوب مثل خودکار نیست که وقتی جوهرش تموم شد بندازیش دور… رفیق خوب مثل جوهر خودکاره که واست خاطرههای به یاد موندنی رو ماندگار میکنه . نِمی دانی ! تَنها پَناه̂ــــگاهِ امـ̂ـــنِ مَن̂ چَشـمانِ توست ... به وَقتِ گُرگ و میش !! زَمانی که هَمِه چیز را می دَرَد تَنـ̂̂̂̂ــــهــــایــــــ ی . دقت کردین وقتی دارین موقع فوتبال نگاه کردن تخمه میخورید اگر یه دونه از اون مغز تخمه ها بیفته رو زمین تا کل خونه رو نگردی و پیداش نکنی بیخیال نمیشی ؟ به امید آنکه همه از از لیلی به لیلی رسند. التماس دعای فراوان. به امید آنکه همه پس از دشواری های عشق زمینی به معبود آشمانی رسند فقط برای خودم هستم من...! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست اری فقط برای خودم هستم خود خودمــــــــــ ـ ـ ـ ! فراری از دختران اهن پرست،پسران مانکن پرستــــ نه زیبایم نه مهربانم و نه محتاجم به نگاهی...! برای تو که صورتـــــــ ـهای رنگ شده را میپرستی، نه سیـــ ـرت ادمها را هیــچ ندارم.... راهت را بگیر و برو..... "حوالی من،تــــــوقــ ـف ممنوع است سیــــب هنوز هم شیــــرین است.... هنوز هم آدم بــــهشت را به لبخند حــــوا میفروشد. شــــــــــــــیطان بهانه بود! عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ فقط ميگه: تو ماله مني عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کنی عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم
[ ]
Sara |